خانه عناوین مطالب تماس با من

« ! زنده بگور ! »

« ! زنده بگور ! »

درباره من

I Take Comfort In Silence ادامه...

پیوندها

  • بهترین بهترین من::اشک دلتنگی
  • فانوس خیس::سارا
  • عاشقانه(به رنگ عشق)::لیلا
  • کیمیاگر::مریم
  • بهترین موزیک::Ramil
  • مرد تنهای شب
  • کاریکاتور::رضا
  • مشقی::محمد
  • قاصدک::علی
  • چند ورق کاغذ و یه دونه قلم::نادون
  • یه تریپ دور هم باشیم::حامی
  • طالع بینی::حمید
  • ماموت::حمید
  • سایه::حسین
  • هر چی فکر کنی تو این هست::مرتضی
  • هک و ویروس::آرمین
  • هک و کرک::سجاد
  • رفوزه
  • بیا تو بخند::حسین
  • زیبایی عشق به سکوته...نه فریاد::حسین
  • کافی نت صورتی
  • jinx-inc::مهرداد
  • افسونگر...آریان::عسل
  • همه چیز درباره ی همه چیز::مصطفی
  • eYe SHoT

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • خرداد 1389 1
  • بهمن 1388 3
  • تیر 1388 1
  • مرداد 1387 1
  • تیر 1387 1
  • اردیبهشت 1387 1
  • اسفند 1386 1
  • دی 1386 1
  • آذر 1386 2
  • آبان 1386 1
  • شهریور 1386 1
  • مرداد 1386 1
  • تیر 1386 1
  • خرداد 1386 1
  • اردیبهشت 1386 1
  • فروردین 1386 1
  • اسفند 1385 1
  • بهمن 1385 1
  • آذر 1385 1
  • آبان 1385 1
  • شهریور 1385 2
  • مرداد 1385 3
  • تیر 1385 3
  • خرداد 1385 3
  • اردیبهشت 1385 2
  • فروردین 1385 3
  • اسفند 1384 3
  • بهمن 1384 1
  • دی 1384 2
  • آذر 1384 1
  • آبان 1384 1
  • مهر 1384 1
  • شهریور 1384 11
  • مرداد 1384 41

آمار : 121568 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1384 17:24
    در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت و کسی کس را نمیدید از ره نزدیک یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید از میان برده است طوفان نقش هایی را که بجا ماند از کف پایش گر نشان از هر که...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1384 10:42
    تو یعنی جستجوی آبی عشق تو یعنی فصل پاک پونه بودن تو یعنی چیزی از احساس گل را برای قلب بارانی گشودن ..... روز پــــدر مبــــــــــــــارک!! مخصوصا بابا جون خودم .که خیلی دوستش دارم .. بابا جون روزت مبارک
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 11:02
    به دریا شکوه بردم از شب دشت ! وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت! به هر موجی که می گفتم غم خویش! سری میزد به سنگ و باز می گشت ! سلام ای شب معصوم ! سلام ای شبی که چشمهای گرگهای بیابان را به حفره های استخوانی ایمان و اعتماد بدل میکنی و در کنار جویبارهای تو ، ارواح بیدها ، ارواح مهربان تبرها را میبویند ، من از جهان بی تفاوتی...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 10:57
    :: چند روزه دل دیوونه :: :: میگیره همش بهونه :: :: آتیشم میزنه هر شب :: :: جای خالیت توی خونه :: :: دل من تنها تو داره :: :: دیگه طاقت نمیاره :: :: این ، این دل همیشه گریون :: :: مثل ابرای بهاره :: :: کی تو رو دوست داره :: :: قد یه دنیا کی میخواد :: :: با تو باشه حتی تو رؤیا :: :: دنبال جای پاهات :: :: روی شن های قشنگ...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 10:52
    تنها تر از یک برگ با بارشادیهای مهجورم در آبهای سبز تابستان آرام میرانم تا سرزمین مرگ تا ساحل غمهای پائیزی در سایه ای خود را رها کردم در سایه ی بی اعتبار عشق در سایه ی فرّار خوشبختی در سایه ی ناپایداریها
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 10:46
    ای صبح ! ای بشارت فریاد ! خروس را در آستان آمدنت سر بریده اند! من سردم است ، من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد ، ای یار ای یگانه ترین یار « آن شراب مگر چند ساله بود ؟ » نگاه کن که در اینجا زمان چه وزنی دارد و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند ، چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری ؟ من سردم است و از گوشواره های...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 11:15
    بسترم صدف خالی یک تنهایی است و تو چون مروارید ، گردن آویز کسانی دیگر ...... هوشنگ ابتهاج در کوچه باد می آید ، در کوچه باد می آید و من به جفتگیری گلها می اندیشم به غنچه هایی با ساقهای لاغر کم خون و این زمان خسته ی ملول و مردی که رشته های آبی رگهایش مانند مارهای مرده از دو سوی گلوگاهش بالا خزیده اند و در شقیقه های...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 11:08
    .: تو بی نهایت شب وقتی نگات میخندید :. .: چشمای خیره ی من انــــدوهـــتو نمیدید :. .: چرا غریــــبه بودم ؟؟ با غــربت نگـــاهت :. .: تصویرمـــو ندیدم تو چشم بی گناهت :. .: کاشکی برای قلب تو یه آسمون میساختم :. .: روح بـــزرگ تــو رو چــــرا نمیشناختم ؟ :. .: آینه گریـــه میکرد وقتی تو رو شکستم :. .: ستاره پشت در بود...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 11:28
    عشق : تنهاست و از پنجره ای کوتاه به بیابان بی مجنون مینگرد به گذر گاهی با خاطره های مغشوش از خرامیدن ساقی نازک در خلخال آرزوها : خود را میبازند در هماهنگی بیرحم هزاران در یک ستاره ؟ آری ! صدها ، صدها ، اما همه در آنسوی شب های محصور یک یک پرنده ؟ آری ، صدها ، صدها ، اما همه در خاطره های دور با غرور عبث بال زدنشان
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 10:55
    ...............میان تاریـــکی ، ترا صدا کردم............. ..............سکوت بود و نسیم که پرده را میبرد.......... ..............در آسمان ملول ستاره ای می مرد................ ...............ترا صدا کردم ، ترا صدا کردم................ ...............تمام هستی من !!! ...................................... *********...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 19:06
    ... هوای گریه دارم تو این شب بی پناه ... .... دنبال تو میگردم دنبال یه تکیه گاه .... .... دنبال اون دلی که تنهایی رو میشناسه .... .... دستای عاشق من لبریز التمــــاسه .... .... هزار و یک شب من پر از صدای تو بود ..... ..... گریه ی هر شب من فقط برای تو بود .... .... سکوت شیشه ای مو صدای تو میشکنه .... .... تو آسمون عشقم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 12:33
    من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف میزنم اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور !! و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم .......
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 12:22
    و چهره ی شگفت از آنسوی دریچه به من گفت : « حق با کسی است که میبیند ، من مثل حس گمشدگی وحشت آوردم .. اما خدای من آیا چگونه میشود از من ترسید ؟؟ من ، من که هیچگاه جز بادبادکی سبک و ولگرد بر پشت بامهای مه آلود آسمان چیزی نبوده ام و عشق و میل و نفرت و دردم را در غربت شبانه ی قبرستان ، موشی به نام مرگ جویده است .» و چهره ی...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 12:39
    هر خواب همچون مرگی است و هر شب پایان یک زندگی است... شادابى زندگى را افسردگى پیرى در پیش است . دوران عافیت‏به بیمارى و درد پایان مى‏پذیرد و سرانجام زندگى جز مرگ نیست . مرگى که دست انسان را از دنیا کوتاه کرده، راه آخرت را پیش پاى وى خواهد نهاد . با تن لرزه‏ها، دردهاى جانکاه، اندوه گلوگیر و نگاه فریاد خواه، که از یاران...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 12:35
    - «به کجا چنین شتابان؟» گون از نسیم پرسید - - «دل من گرفته زاین جا ، - هوس سفر نداری - ز غبار این بیابان؟» - - «همه آرزویم ، اما - چه کنم که بسته پایم ....» - - «به کجا چنین شتابان؟» - - «به هر آن کجا که باشد ، به جز این سرا ، سرایم» - - «سفرت بخیر اما تو و دوستی ، خدا را - چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی ، - به...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 09:32
    چه خوب بود قلب منهم سنگی و سخت بود ! گمان میکنم همه ی دلها در بدو خلقت یکسان ساخته میشوند ، از این راه دل اطفال همه بهم شبیه است – بعد به تدریج دلها تفاوت و تغییر میکند ، بزرگ میشوند ، بر ضخامت و سختی خود می افزایند ، دیگر کم باور کرده ، کم دوست داشته و کم راست میگویند . از انتقام لذت میبرند ، کنجکاوی و کشف اسرار مردم...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 09:40
    سلام سلام راضیه جوووووووووووووون تولدت مبارک !! موفق باشی گلم ایشالا روی نوح و کم کنی عزیییییییییییییییییییییییزم
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 09:17
    به قول سهراب : همیشه در عشق فاصله هایی است ! فاصله هایی که در ابهام غرقند ! لحظاتی به تماشایم بنشین ، این تنها دلخوشی من در خلوت جاودانگی است . سکوتم را به رؤیایت گره بزن و اندوهت را به بیکرانم جاری ساز . به تماشایم بنشین ، اما نزدیک مشو که چیزی جز آوای مرگ و فریادی جز تنهایی نخواهی شنید و افقی جز نیستی نخواهی دید ....
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 09:42
    دیشب از خاک نمناک دستی پیر از زیر برگهای پلاسیده چه خسته صدایم کرد که :ای رهگذر بایـــست ! میخواهم منتظرترین نگاه را روی پلک چشمت نقاشی کنم... میخواهم طرحی از رگبار و رنگی از زنگار روی زخم گونه ات مرهم کنم... به لحن صدایت، نفس مرده های رفته از یاد بچکا نم... و در گوش دل پژمرده ات اذان بی رحمی بخوانم، «بدان زمان خواب...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 09:08
    گمشده... بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عاقل گشته ام گوئیا « او » مرده در من کاین چنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آئینه میپرسم ملول چیستم دیگر ؟ به چشمت چیستم ؟ لیک در آئینه میبینم که وای سایه ای هم زآنچه بودم نیستم همچو آن رقاصه ی هندو به ناز پای میکوبم ولی بر گور خویش وه که با صد حسرت این...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 22:03
    . ... زندگی قمار است ، ماجراست ، انسان یا برنده است یا می بازد ، زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد ، وقتی صدای یک نفر کم کم ضعیف و خاموش شد ، صدایی جوانتر و نیرومند تر رشته ی بقیه ی داستان را میگیرد و ادامه میدهد .... در چنین جهانی که در برابر انسان روشنفکر عصر عظمتهای سیمانی گسترده است آیا اوج قله ای هم برای رسیدن...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1384 21:59
    روز بعد از رفتن تو ، آینه جا خورد تا منو دید آینه با من گفتگو کرد ، اول از حال تو پرسید روز بعد از رفتن تو رازقی مرد ، باغچه خشکید دل اطلسی شکست و شعرم از دست تو رنجید روز بعد از رفتن تو ظلمت کاذب ورق خورد نسترنهای روی تاقچه بی تو پرپر شد و پژمرد نفسامو سینه پس زد ، زمین عاشقاشو بلعید شیشه ی پنجره یخ زد ، بارون فاجعه...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 21:09
    بیا بهارجان کویر بی تاب است !!! در سرزمین رویاهای ما آدینه ها آبی ست . طلوع روز تولد نسیم امید فردایی بهتر را برایم به ارمغان می آورد . انتظار ، دوباره آرام آرام در قلبم جای میگیرد و جانم را پر شور میکند . شاید سهم منهم از وجود پر معنا همین باشد . افسوس که فکرم مشوش است که آیا لحظه ها فرصت دیدار با نسیم را به من...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 09:58
    من تمنا کردم که تو با من باشی ! تو به من گفتی : هرگز ، هرگز و مرا غصه ی این هرگز .... حمید مصدق
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1384 08:53
    سیاهی جلوی چشمان حقیقت را گرفته اما دعای او چه میشود ؟؟ او که پس از عبور از جاده های پست و بی ارزش میخواهد دوباره متولد شود . اما بی پناه است وقتی که دستان پر از گناهش را به سمت تنها یاورش دراز میکند . تنها ...... دلش میخواهد مرگ به او خنده کند و او لبیک گویان به سراغش بشتابد ، گرچه سخت است و برای او ناگوار اما : « .....
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 09:11
    † As Long As , A Cold Cadaver Was Remained Aside My Gray Room † دل ناامید من آنچنان تاریـــــــــک است ، که گویی دیوارهایش تو را لگد کوب میکند و خاکش آرامگاه ابدیت خواهد شد . بودن حتی شاخه ای از گلهای پژمرده ی خیال تو که بر مزارت آیه بخواند و چشمهای شب چنان تو را بازجویی میکند که شیرینی آفتاب زندگی بر لبانت بماسد . با...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1384 09:09
    از یاد رفته ... یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که زمن رشته ی الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا مینگرم ، باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده درد عشق است که با حسرت و سوز بر دل پر شررم...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1384 09:46
    نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد متبرک باد نام تو! و ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را هنوز را You'r Name Is Streak That Cross On THe Sinciput Of Sky Be Congratulative You'r Name
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1384 10:02
    (تقدس دانشگاه،ابهت استاد،شجاعت همکلاسی) سلام ! جونم براتون بگه سر یکی از اون کلاسایی که نفس همه باید تو سینه حبس شه (چون این درس ٣ واحدی و استاد مربوطه هم از قضا، رییس محترم دانشکده بود)، همکلاسی بخت برگشته ی من برای رفع خستگی و تلطیف روحیه لبخند ملوس و شفتالویی روی صورتش نمایش داد.چشمتون روز بد نبینه استاد که خیلی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1384 09:32
    کاش آسمان ، حرف کویر را میفهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او میکرد . کاش واژه ی حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود . کاش فریاد ، آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست . کاش غصه ها شکوه لبخند را نمی کاست و ای کاش مفهوم عشق و زندگی را درک میکردیم ...... .............. کاش در...
  • 100
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4