سیاهی جلوی چشمان حقیقت را گرفته اما دعای او چه میشود ؟؟ او که پس از عبور از جاده های پست و بی ارزش میخواهد دوباره متولد شود . اما بی پناه است وقتی که دستان پر از گناهش را به سمت تنها یاورش دراز میکند . تنها ......
دلش میخواهد مرگ به او خنده کند و او لبیک گویان به سراغش بشتابد ، گرچه سخت است و برای او ناگوار اما :
«.. از اجل هم نازها باید کشید ..»
ای کاش زمان یاریش میکرد و به عقب میرفت ، زمان هم طاقت بار گناهان او را ندارد ........
مرگ من روزی فرا خواهد رسید :
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آ لود و دور
یا خزانی خا لی از فریاد و شور
***
خاک میخواند مرا هردم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه ، شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند....
†As Long As , A Cold Cadaver Was Remained Aside My Gray Room†
دل ناامید من آنچنان تاریـــــــــک است ، که گویی دیوارهایش تو را لگد کوب میکند و خاکش آرامگاه ابدیت خواهد شد . بودن حتی شاخه ای از گلهای پژمرده ی خیال تو که بر مزارت آیه بخواند و چشمهای شب چنان تو را بازجویی میکند که شیرینی آفتاب زندگی بر لبانت بماسد . با هر قدمی که بر میداری زمین سرد و سیاهش سر به اعتراض میگذارد که پایت را آهسته بردار . هوای گرفته و غمگینش به معجون مانده ای میماند که بوی لاشه ی مردار میدهدو قلب کوچکت را از تپش باز میدارد .امروزه امید واژه ی مرموزی است که در تنگنای اندوه بشریت گام بر میدارد و نقطه های وام دار خود را به یادگار به یأس میبخشد و ناگاه از اینکه چه ترانه ها برای او سروده و چه داستانها که به قهرمانیش نگاشته و چه قلبها که به امید او تپیده ......
آی گلهای فراموشی باغ
مرگ از باغچه ی ما میگذرد داس به دست
و گلی چون لبخند میبرد از بر ما
سبب این بود ، آری! راه را گر گره افتاد به پای
اشک را گر نفس خوشبو در سینه شکست ...
از یاد رفته ...
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطایی کردم
که زمن رشته ی الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا مینگرم ، باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشق است که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیده شده
شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست به جز زندانم
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چه کار آیدم این زیبایی؟؟
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خود آرایی؟؟
در ببندید و بگویید که من
جز از او از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست ؟
گر از او نیست ، بگویید آن زن
دیر گاهیست ، در این منزل نیست ...
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان میگذرد
متبرک باد نام تو!
و ما همچنان دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را
You'r Name Is Streak That Cross On THe Sinciput Of Sky
Be Congratulative You'r Name
(تقدس دانشگاه،ابهت استاد،شجاعت همکلاسی)
سلام !
جونم براتون بگه سر یکی از اون کلاسایی که نفس همه باید تو سینه حبس شه (چون این درس ٣ واحدی و استاد مربوطه هم از قضا، رییس محترم دانشکده بود)، همکلاسی بخت برگشته ی من برای رفع خستگی و تلطیف روحیه لبخند ملوس و شفتالویی روی صورتش نمایش داد.چشمتون روز بد نبینه استاد که خیلی بهش برخورده بود چنان پرخاشی کرد که چرت دزدکی من ته کلاس اساسی پاره شدو از عمق فاجعه آگاه شدم
. همکلاسی من فکر میکرد استاد داره باهاش شوخی میکنه بنابر این عمق لبخندشو همینجور وسیعترو وسیعتر میکرد
.ولی با حمله ی مسلحانه استاد با تخته پاک کن جوانب امر براش روشن شد
.پس به سرعت برق و باد نیششو بست و سر به زیر از کلاس خارج شد.استاد هم وسط کلاس وایساده بود و مبارز میطلبید
. تا اینکه عنصر فرصت طلب کلاس(ایــــــــــــششش)از جاش بلند شد و گفت:استاد این طرز برخورد با یک دانشجو نیست.استاد هم در پی یک خصومت قبلی با عصبانیت تمام اونو به حذف واحد تهدید کرد
.آقای نماینده ی حامی( شخص مذکور)هم مجبور به ترک کلاس شد.آخی نازی.تا تو باشی از این خودنماییا نکنی، فرصت طلب شورشی!
جالب توجه اینه که بعد از این همه کتک کاری استاد به من که تازه چرتم تموم شده بود با یک لحن مهربانانه و سراسر احساس گفت:عیزم، روی ماهتو میبوسم ، سر کلاس چرت میزنی؟ (خداییش با لبخند کامل بود). اگه درس من خسته کنندست بگو سر فصل رو عوض کنم عیزم؟...
ومن چشمهای قلمبه ی همرو دیدم که از شدت حسادت بابا قوری شده بودن.....................بترکه چشم حسود!